جدول جو
جدول جو

معنی لعل فشان - جستجوی لغت در جدول جو

لعل فشان
آنکه لعل بیفشاند، کنایه از آنکه بادۀ لعل فام در ساغر بریزد
تصویری از لعل فشان
تصویر لعل فشان
فرهنگ فارسی عمید
لعل فشان(طِ نِ گَ)
فشاننده و پاشندۀ لعل:
پای سهیل از سر نطع ادیم
لعل فشان بر سر در یتیم.
نظامی.
، از صفات ساقی است. (آنندراج). ساقی باده ریز:
لعل فشان ساقی زرین کمر
گشته چو خورشید فلک لعل گر.
میرخسرو (از آنندراج).
، شیرین زبان
لغت نامه دهخدا
لعل فشان
لال فشان باده ریز آنکه لعل و جواهر دیگر افشاند: پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم. (نظامی لغ)، باده ریز: لعل فشان ساقی زرین کمر گشته چو خورشید فلک لعل گر. (امیر خسرو آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعل روان
تصویر لعل روان
لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
به رنگ لعل، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لِ دُ فَ / فِ)
کنایه است از لب معشوق و سخن گفتن وی:
بی تو با چشم خون فشان هر شب
در غم لعل درفشان توام.
عطار
لغت نامه دهخدا
(سُ نا کَ دَ)
سرخ گشتن. برنگ لعل درآمدن:
برادر جهان بین من سی وهشت
که از خونشان لعل شد خاک دشت.
فردوسی.
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به رنگ لعل. لعلی. سرخ:
بدین چاره تا آن لب لعل فام
کنیم آشنا با لب پورسام.
فردوسی.
چو رخ لعل شد از می لعل فام
به گشتاسب هیشوی گفت ای همام.
فردوسی.
ببودند با خوبی و ناز و کام
چو گشتند شاد از می لعل فام.
فردوسی.
چو بشنید زآن بندگان این پیام
رخش گشت زین گفته ها لعل فام.
فردوسی.
ز شادی چنان تازه شد زال سام
که رنگش سراپای شد لعل فام.
فردوسی.
نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی
ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام.
کسائی.
چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام
کشد، گردد از خون شب لعل فام.
اسدی (گرشاسب نامه).
رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم
بقال و قیل همی لعل فام باید کرد.
ناصرخسرو.
روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
صوفی بیا که آینه صافی است جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را.
حافظ.
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سُ نا گُ دَ)
سرخ رنگ شدن. رنگ سرخ گرفتن:
سپردند اسبان همه خون لعل
همی پای پیلان به خون گشته لعل.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ رَ)
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
، کنایه است از اشک خونین:
گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مانند لعل. لعلی:
آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیردست
از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعل خفتان
تصویر لعل خفتان
لال خفتان، بهرام آنکه خفتانش برنگ لعل باشد، مریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل گشتن
تصویر لعل گشتن
سرخ رنگ شدن، رنگ سرخ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
لال فام سور سرخ برنگ لعل لعل وش
فرهنگ لغت هوشیار
لال شدن سرخ شدن برنگ لعل در آمدن سرخ شدن: ای حمیرا، اندر آتش نه تو لعل تاز نعل تو شود این کوه نعل. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لال سان لالدیس مانند لعل لعل رنگ: آهوی شیر افکن ما گاوسیمین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سا انگیخته. (خاقانی. سج. 393)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاله فشان
تصویر لاله فشان
آنکه گل لاله بیفشاند. افشاندن گل لاله
فرهنگ لغت هوشیار