فشاننده و پاشندۀ لعل: پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم. نظامی. ، از صفات ساقی است. (آنندراج). ساقی باده ریز: لعل فشان ساقی زرین کمر گشته چو خورشید فلک لعل گر. میرخسرو (از آنندراج). ، شیرین زبان
فشاننده و پاشندۀ لعل: پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم. نظامی. ، از صفات ساقی است. (آنندراج). ساقی باده ریز: لعل فشان ساقی زرین کمر گشته چو خورشید فلک لعل گر. میرخسرو (از آنندراج). ، شیرین زبان
سرخ گشتن. برنگ لعل درآمدن: برادر جهان بین من سی وهشت که از خونشان لعل شد خاک دشت. فردوسی. ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل تا ز نعل تو شود این کوه لعل. مولوی
سرخ گشتن. برنگ لعل درآمدن: برادر جهان بین من سی وهشت که از خونشان لعل شد خاک دشت. فردوسی. ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل تا ز نعل تو شود این کوه لعل. مولوی
به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام. حافظ
به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب ِ لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب ِ مدام. حافظ
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری. خواجه سلمان (از آنندراج). ، کنایه است از اشک خونین: گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند. خاقانی
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری. خواجه سلمان (از آنندراج). ، کنایه است از اشک خونین: گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند. خاقانی
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک